تا عشق ، روی صحنه و بازیگری باشد
در آستین دوستانم خنجری باشد
من باختم در بازی این صحنه گردان ها
بگذار دنیا عرصه ی ناداوری باشد
با زخم ها آنقدرها خوبم که می خواهند
دیوانه ای با خاطراتش بستری باشد
از عاشقان بیزارم و از شاعران دلسرد
تا عشق ************ و شاعری نان آوری باشد
با نان خشک و گریه خوشبختم خیالی نیست
دنیا به کام عنصری و انوری باشد
من سال ها با دختری بودم که قبلا"ها
می خواست با من جورهای دیگری باشد
سخت است یک پروانه باشی و بفهمی بعد
سبزی فروش شهر عشق گلپری باشد
بی غیرتم تا او بفهمد عشق شهوت نیست
بگذار تا معشوقه ام با هر خری باشد
می خواهمش اما فقط از دور... پس بگذار
آغوش او در حال از من بهتری باشد
من شوکران می نوشم و او جام زمزم را
باید یکی از ما به فکر دیگری باشد ....
فرستاده شده از GT-I9105ِ من با Tapatalk